کیمیاگر

رفته بودم کتابفروشی که کتاب  بخرم .  سه تا فروشنده  داشت .

 

فروشنده اول:  

من : سلام . کیمیا گر پائولو کوئیلو رو ...

همون : 

من  :

سه متر اون  طرفتر

 

فروشنده دوم داشت با یه مشتری (دختر)صحبت میکرد . .

من :

فروشنده : آخه من پاشم بیام خونتون بگم چی ؟ بابات بگه کارت چیه . درآمدت چقده چی باید بگم ؟

من :

دختره : ....(یادم نیست چی گفت )

فروشنده : آخه عزیز من ! باید بتونم  جایی رو  اجاره کنم بریم توش زندگی کنیم  یا نه  . الان نمیتونم .

دختره :.  به هر حال اومدم بگم من جوابم بهت مثبته .خونه وپول و اینا هم  گفتی اصلا برام مهم نیست . من ظاهر تو دوست دارم ....

من :

 

 

****

 خدایا چی به سر دخترای این مملکت اومده . دختره اومده تو مغازه   جلوی چشم چهار تا ادم دیگه   داره منت  کشی میکنه  تو رو به فلا ن به فلان بیا خواستگاریم . یادمه مادرم تعریف میکرد از زیبایی یکی از خاله هام وسیل خواستگارایی که داشت  و اینکه تو محلشون  به ...خوشگله معروف بود  . خب من که خالمو تو اون سالها ندیده بودم حرف مادرمو به حساب احساسات خواهرانه اش میگذاشتم  و پیش خودم میگفتم خاله همچین هم که مامان میگه خوشگل نیست . چند سال پیش مادرم  اتفاقی  یکی از هم محله ایهای  قدیمیشو میبینه . میون حرفاشون  با کمال تعجب شنیدم که گفت : راستی .... خوشگله چطوره! وقتی این سالها خاله رو میبینم که همون شوهر سینه چاک- که چه ها نکرد تا این دختر زیبا رو از چنگ پدرش بیرون بیاره – چه ها میکنه که من باورم نمیشه این همون دختری باشه تو محلشون به زیبایی مشهور بود و این مرد همونی که به عاشقی !!

 حتما این سریال مزخرف بی صدا فریاد کن رو دیدید . دختره(مثلا پلیسه) باید شب تا صبح دم در خونه قاچاقچی کشیک وایسه ... . من نمیدونم واقعا همچین زنایی واقعا دارن تو نیروی ان تظامی کار میکنن یا اینا همش فیلمه  .

آیا  واقعا زنهای این مملکت کارشون به جایی رسیده که برای پیدا کردن کار و شوهر دست به هر کاری میزنن.

 

***

من هم بالاخره اون کتابی رو که میخواستم نخریدم و با تاسف از چیزی که دیده بودم اومدم بیرون . شاید میگین چرا سراغ فروشنده سوم نرفتم اخه اونم  اینطوری     زل زده بود به اینا گفتم : خلوتشو به هم نزنم .

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
شاذه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:31 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام
امروز رفته بودم خرید. سر میدون یه پسره وایساده بود با یه شاخه گل سرخ و یه هدیه!!! این منظره واقعاً تو شهر ما عجیبه. اونم تو یه محله ی معمولی نه بالای شهر!!!
کتابفروشیم رفتم. صاحب مغازه نبود پسرش بود. ازونا که می خوان خودشونو بکشن که به نظر بیزینس بیان!! هی به این و اون دستور میداد و هی با تلفن حرف میزد و هی...
از تماشای آدما خوشم میاد. همه رو قصه می کنم!

منم میام همشو میخونم .

بید مجنون دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ق.ظ http://from2008.blogsky.com

اول از همه از خواهر گلم تعریف کنم
شمیم به خدا کلی حال کردم از استفاده ات از این شکلک ها که من چون استفاده شو بلد نیستم نه استفاده میکنم و نه طرفشون میرم تازه خیلی ام ازشون بدم میاد

ماجرای جالبی بود مخصوصا اونجایی که میگه من از ظاهر تو خوشم میاد آخر کمدی طنز اجتماعی مون بود کاش یه نفر که دستش تو کاره اینو بخوونه چش که ندارن ببینن لااقل بشنون که تو مملکت چه خبره
این مردم دیگه غرورشونم باختن نمیدونم به چی دلخوشیم
اول این پست خندیدم ولی آخراش کم مونده بود اشکم در بیاد نه واسه اونا ها نه
واسه همه واسه اینکه منم جزو همین نسلم
خدا به داد !

سلام آق یاشار گل!
راستش خودم هم واقعا بادیدن اون صحنه واقعا متاسف شدم .واقعا.در مورد استفاده از شکلکها هم اگه خواستی بدونی من در خدمتم

کوکو خانوم دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ق.ظ http://kokoo.blogsky.com

واقعا آدم وقتی بعضی افراد و برخورد هاشونو می بینه چشاش ۴ تا میشه و شاخ رو کله اش سبز میشه!
الله و اکبر از دست بعضی ازماها!!!!!!
خوبی نازنین خانم :ایکسسسس

سعید شهبازی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://masoum.blogsky.com

سلام علیکم
ابتدا عرض تشکر دارم از حسن نظرتان نسبت به وبلاگ من .
دوما عرض تبریک و تشکر دارم بابت مطالب زیبای وبلاگتان (من اولین بار است که وبلاگ شما را دیده ام .
سوما حسب الامرتان شما را به پرشین گیگ دعوت کرده ام .
چهارما از شما خواهش میکنم از اشعار مرحوم امین پور د وبلاگ خود استفاده نمایید .
پنجما من مایل به تبادل لینک با شما هستم ( اگر مایلید پاسخ دهید .
ششما ببخشید از اینکه زیادی حرف زدم و خسته تان کردم .

از خدا برایتان طلب بهروزی دارم .
التماس دعا

سلام
من هم ممنونم از حس نظر شما . از دعوتتون هم خیلی خیلی متشکرم .چشم لینک شما رو هم قرار میدم .
ولی نفهمیدم چرا گفتی از اشعار اقای امین پور استفاده کنم .البته خودم خیلی دوسشون دارم و اگه جایی پیش اومد حتما .

سفیر سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.safireiran.blogfa.com

خیلی قشنگ و خوب نوشتین...حرفهای قشنگ و خوبی هم نوشتین.
من البته این سریالی که نوشتین رو ندیدم اما یادمه یک زمانی یک سریالی بود به اسم پلیس جوان و یک خانم خبرنگار از نوع "بیا منو بگیر" توی فیلم وجود داشت که تمام افتخارش رفتن به مکانهای خطرناک و وحشتناک و مخوف و دهشتناک و... بود که حتی مردها هم جرات رفتنش رو نداشتن...
خیلی وقته که تو دنیا این بی کله گی ها رو که عین بی عقلیه واسه خانمها جربزه و شجاعت معنی می کنن. اینا همه ش از ثمرات تفکرات فمینیسمیه.

سلام دوست عزیز
ممنونم از حضور گرمت . من نمیدونم اسم اینا چیه فمنیسم .بیعقلی یا هر چیز دیگه . ولی همه اینها داره اون لطافتهای زنانه رو از بین میبره . برای رسیدن به خیلی از چیزای کوچیک خیلی از چیزای بزرگ -خیلی بزرگ رو از دست میدیم متاسفانه .

محمد میرزایی سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.mohammadmirzaiee.persianblog.ir

سلام
خوبی
واقعا چه بر سر جوانان آمده؟؟
راستی لینکت کردم
اون کتاب منو یاد استاد علیدوستی میندازه
مگه نه؟

سلام
ممنون از لینک

همشهری جواد چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ق.ظ http://hamshahri-javad.persianblog.ir/

سلام...ما هم مخالفیم با وضع فعلی...اینجا هم اتفاقا نوشته ایم
...در مورد اشتراک هم این که فرمش را تا چند وقت دیگر منتشر می کنیم.

سلام
باشد ماهم میاییم مشترک میشویم .

کَیانوش! چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ

ظاهر؟؟؟!!! O:

عجب عقلی! لابد وقتی طرف از ریخت و قیافه افتاد میره سراغ یه خوش تیپ بی پول دیگه؟

توی اون سریال اون خانمه که دنبال کار نمیگرده: خودش همه کاره ی اون پروندهه است. هم پزشکه و هم افسر نیروی انتظامی. نیست مگه؟
وظیفه اش اینطور حکم میکنه که بره دم خونه ی مردم وایسه.

یه وقت فکر نکنی دارم جوش می زنم ها!

اون پلیس همه کاره رو نمیگم که . اون دختر نوچه های شجاع خوشگلشو میگم .
باشه فکر نمیکنم .

فروردینی چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com

سلام
به نظر من در همه زمانها این مدل دختری که شما توی کتابفروشی دیدی وجود داشته و داره و خواهد داشت.
انسانها مختلفن و سن عاقل شدنشون حداقل از این نظر (ازدواج) مختلف. مطمئنا روزی می‌رسه که این دختر از کرده‌ش پشیمون می‌شه.
اما در مورد خاله زیبا روی شما و همسر عاشقش، شاید همسرش بعدها فهمیده که ملاک انتخابش فقط زیبایی دختر بوده و کلا تغییر کرده.

در مورد کار زن به عنوان پلیس، من نظرم با نظر شما متفاوته.

در مورد اینکه من که خارج از ایرانم می‌رم مسجد و شما روی گفتن اینکه نماز می‌خونید رو ندارید... نمی‌دونم چرا این مدلی هستیم! مثلا من نمی‌رم از یک خانم که دامن خیلی کوتاه و تنگی در محیط بیرون از منزل پوشیده سوال کنم چرا اینطور پوشیدی اما اون می‌آد از من می‌پرسه که چرا من روسری پوشیدم! عجب دنیایی ساختیم برای خودمون!
چرا اونیکه غلط می‌کنه احساس قدرت بیشتری می‌کنه برای اظهار عقیده و روشش؟!
خدایا به ما سعه صدر و زبان گویا برای گفتن حق بده!

مائده پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ق.ظ

فقط یه چی بگم و خلاص .بدون دختره از سر ناچاری این کارو کرده وگرنه ....

بید مجنون پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://from2008.blogsky.com

سلام شمیم جان
بزار سرم خلوت بشه حتما یه کلاس فشرده واسه یاد گرفتن کاربرد شکلک میام پیشت

یگانه پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:02 ب.ظ http://batouam.persianblog.ir

به نظرم زیاد سریال نبینید! از اون کتابام نخونید!:پی
(جوابتون رو هم همونجا دادم!)

سلام
چشم استاد.

باران جمعه 3 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://gharibanedel.blogsky.com

سلاممممممممممم عزیز دلم...خوبی شمیم جونم؟
من واقعا شرمندم...به خدا لینکام یادم نبود و باید از راه وب بقیه لینکارو پیدا کنم خوشحالم که بالاخره خودت اومدی قربونت برم
والا منم به حال اینجور دخترا تاسفم میگیره ...مگه ازدواج چیه که هر خفتی رو باید یه خاطرش تحمل کرد
به نظر من زنایی که کارشون بیشتر از زندگیشون اهمیت داره هم کم هستن...زنا معمولا عاشق دلبری کردن هستن!!
قربونت برم لینکت کردم
بوووووووووووس

سلام
دشمنت شرمنده عزیزم .ممنون از لینکت .

محمد حسین دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ http://safarezendegi.blogsky.com/

سلام ممنون از حضورتان و وقتی که برای خواندن مطالب من می گذارید. سپاس از اینکه لینک وبلاگ من را در وبلاگ خودتان گذاشتید.من معتقدم باید خوبی ها را نوشت و منتشر کرد و خطاها را یادآوری کنیم تا شاید کاهش یابد.

گلپر دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:13 ب.ظ http://nimegomshodeh.blogsky.com/

سلام شمیم جان ممنونم که بهم سر زدی بازم بیای خوشحال میشم.چقدر قالب وبلاگت خوشگله.تو هم خوشگل می نویسی عزیزم
خوشم اومد

سلام
خواهش میکنم . چشاتون خوشگل میبینه.

سحربانو دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

سلام سلام
من برگشتم. خوبی عزیزم؟
من کیمیاگر رو خوندم ، خیلی جالبه.کتاب زهیر پائولو هم خیلی توپه ، اگه نخوندی بخونش.

سلام
خوش اومدی .اومدم نبودی .با شه میخونمش

پ چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:25 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد