دزدان بامرام

 

دیروز توی کلاس نقاشی یکی از خانمها  درباره دزدیده شدن دختر همسایه شون تعریف می کرد.اینکه کلاس لحظاتی دچار سکوت و تاثر شد وباب سخن فرسایی در مقوله معرفت جنس مرد باز شد و ...  بماند.

 میگفت :شب نیمه شعبان که تو خیابون شیرینی و شربت می دادن یه خانمی هم به این دختر شربت تعارف کرده بود . اون بیچاره که بختش برگشته بود شربتو میخوره و خوردن همان وحدود یک ماه ناپدید شدن همان ظاهرن اول پول می خواستن اما اینکه بعدش دیدن دختر عالی و خونه خالی و بابا حیفه دست خالی برش گردونن ...  بماند

اینکه دخترک بعد یه ماه تو جاده های نزدیک آباده رها شد ومادرش فقط با قرصهای اعصاب می خوابه و دخترک دچار افسردگی شده و نامزد سینه چاک !!هم به راحتی خوردن یک لیوان آب صیغه طلاق را جاری  فرمودند...  این هم بماند .

وقتی دیشب این ماجرا هنوز تو ذهنم بود وفکر می کردم نامردا آخه چرا اون شب؟  نمی دونم چرا به  یاد این حکایت افتادم که: یه عده راهزن به قافله ای حمله کرده بودن و اموال غارت شده و رو مقابل سردسته شون قرار داده بودن اونم یکی یکی سر کیسه هارو باز میکرده و... تا اینکه رسید به کیسه کوچکی که از آن پیرزنی بوده .در مقابل چشمان متعجب اطرافیان گفت این کیسه را به صاحبش برگردانید .لابد می خواستند بدانند چرا .  راهزن بامرام داستان  ما تکه کاغذی را نشانشان داد که رویش آیه وان یکاد نوشته بود گفت: ما دزد مال مردمیم  دزد اعتقاداتشان که نیستیم . (ظاهرا برای حفظ مالش پیرزن به این آیه ایمان داشته)

کاش همه دزدان عزیز هموطن  اعم از مالی و س ی اس ی و... دستکم از نوع بامرامش باشند.