یادت میاد اون شبهای امتحان و کنکور . با اون همه خستگی چقدر حرف داشتم باهات . چقدر تکلیف تعیین میکردم برات .انگار تو ازهیچی خبر نداشتی . میدونی که اگه فیزیک زیر 60 بزنم مهندسی خوب قبول نمیشما . ادبیات باید 100 بزنما . خواهش میکنم یه کاری کن این واحد فقط پاس شه . 10 بشم کافیه بیشتر نمی خوام ....موقعیت این شرکت خیلی خوبه ها میشه یه کاری کنی منو استخدام کنن. .... ومن میگفتم و میگفتم و تو می شنیدی و هر کاری دلت می خواست می کردی. مثل همه معلم هایی که وظیفه ندارن تکلیفایی که شاگرداشون میدن رو انجام بدن . اما ما ناامید نمی شدیم .دنبال راه های نفوذ جدیدی میگشتیم .دنبال دعاهای جادویی لای صفحات مفاتیح .
انگار مدتهاست اون شوق حرف زدن با تو از دلم رفته .همیشه خسته و بی حوصله . دلم هوای شور و احساس اون سالها رو کرده . اون روزهایی که چه طعم شیرینی داشت حرف زدن با تو حتی اگر تحویلمون نمی گرفتی و ما مهندس نشدیم و نه هیج جایی استخدام هم .
امروز دلم دوباره هوس کرده برایت تکلیف مشخص کند به دور از حال وهوای طیف سنجی مولکولی ونظریه جنبشی گازها وانتگرالهای سه گانه ام که هیچوقت به جواب نمی رسیدند . دلم دوست داره این بار قاعده معلم وشاگردی رو به هم بزنی و مثل شاگرد اول های حرف شنو تکلیفتو انجام بدی .
حالا این توو اینم سرمشق امشبت تاهمیشه من :
اللهم ارزقنا حلاوه عبادتک |