شانه های تو

گاهی حرفی رو هزار بار می شنوی اما انگار تو سرت نمی ره که نمی ره  و گاه با شنیدن یک حرف ساده  تا هزار روز تاب میخوری  !!

 همسرم شاعر نیست ,  نویسنده هم نیست  . حتی سعی هم نمیکنه  ادای  آدمهای عاشق پیشه رو در بیاره . اما گاهی بی هیچ تلاشی میتونه حرفهایی بزنه که میون اونهمه کتابهای  شعر و رمانی که خونده بودم نتونسته بودم پیداشون کنم . 

 .................

 

معمولا تو اتوبوس یا هواپیما دچار سرگیجه میشم وفشارم افت میکنه . تو این حال دوست دارم به یه جایی تکیه بدم . به دستام  , صندلی جلو یا به شونه های  کسی که کنارم نشسته  . چون  خودم نمی تونم تحمل کنم که کسی بیشتر از چند دقیقه بهم تکیه بده سعی میکنم خودمم اینکارو نکنم . یه بار تو مسیر طولانی شمال تا شیراز حالم خیلی بد بود . ضعف شدید و یه حس گیجی . تو اون حس بد  سرمو به شونه های همسرم تکیه داده بودم . معمولا اعتراضی نمی کنه  ولی فکر می کردم شاید شونه هاش خسته شده و روش نمیشه چیزی بگه . گفتم : ببخشید شونه هات درد  گرفته نه؟ چشماش بسته بود . بدون هیچ حس رمانتیک گونه ای  آروم گفت : پس این شونه ها به چه دردی میخوره ؟ مگه قرار نبود تکیه گاه تو باشه ؟

 

نمی دونم اون لحظه به چی فکر می کردم... . شاید به اینکه گاهی خوشبختی ساده تر از اون چیزی میشه که فکر میکنی  . شاید خوشبختی همین تکیه گاه امن شونه های توباشه !