۱- تنها در خانه

داره بارون می باره .بوی خاک دراومده.شبه. امشب شوهری نمیاد.خونه مامانم ایناو..اینا هم که نداریم.من تنهام پس.سرم درد میکنه چقدر .نمی دونم این دیگه چجور مرضی صحیح وسالم

می خوابی پامیشی میبینی این سره داره میترکه.این اتاق چرا اینقده سرده؟همسایه بالایی که شوهرش رفته ماموریت گفته برم پیششون ولی حوصله ندارم .میخوام خونه خودم باشم .میخوام

تنها باشم.هرچند اغلب تنهام ولی می خوام امشبم تنها باشم.حالا چیکار کنم؟ حوصله نقاشی که ندارم.تلویزیونم که...این شوهره دیشب با یک عمل محیر العقولانه زده این سیستمو

 داغون کرده وبلاگم نمیتونم بخونم. (کلا این اقای ما کارهای محیر العقول زیاد می کنه حالا خواهم گفت)

بااین همه امشب نمی خوام مثل بعضی دفعات گذشته اینجا روضه بخونمو وبرای غریبی خودم اشک بریزم.می خوام اینقده به این اعصاب بیچاره مشت ولگد نندازم.حتی نمی خوام باز

امشب هوس گریه پنهان دارم    میل شبگردی در کوچه باران ... که اینهمه عاشقشمو بخونم .  می خوام مثبت اندیش بشم اصلا.

به این فکر کنم که امشبم می تونه یه فرصت باشه برای فکر کردن . برای قدر همو دونستن .شاید این تنهایی ها لازمه .هرچند سخته ولی شاید لازمه ... شاید!اشمب می خوام اینو بخونم

من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم ....

وصدای صاف بازوبسته شدن پنجره تنهایی

وصدای پاک پوست انداختن مبهم عشق...

 می خوام به این فکر کنم که فردا وقتی بیاد یه جور دیگه بهش سلام کنم .فرداحتما بیشتر دوستش خواهم داشت . واینکه فردا بابت یه روز بی خبری حتما ۶ بار اخبار ورزشی می بینیم

نمی دونم شما هیچوقت یه شب تنها بودین ؟اگه دوست دارین از خاطراتتون بگین البته قشنگشاو .نه ترسناکاشو که من دفعه بعدی نصفه شبی برم در خونه همسایه التماس کنم رام

بدن خونشون