-
نام گذاری
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 09:55
می پرسه : بالاخره بچه تون دختره یا پسر ؟ با خنده میگه : دختر (البته چون بچه اولش پسر بوده با خنده گفته ها ) + : خب حالا اسمشم انتخاب کردین ؟ _ : راسستش من که نگار دوس دارم ولی باباش می گه یه نذری کرده بوده باید اسمش تو شناسنامه هم که شده زینب باشه . + : وای تورو خدا نه . می خواین اسمشو زینب بذارین .یعنی می خواین این...
-
پایان تعطیلات
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 09:34
بالاخره تعطیلات نوروزی به پایان رسید و ما هم سر خونه و زندگی خودمون برگشتیم و دوباره تا چند ماه دیگه فرصت داریم بشینیم همش وبلاگ بخونیم ... عین این شمال ندیده ها تا سوار ماشین میشدیم می رفتم کنار پنجره جا می گرفتم و خودمو می چسبوندم به شیشه هی زل می زدم به این دشت و صحرا . معرکه ای شده بود .ترکیب رنک سبز مزارع گندم در...
-
بهار
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 16:07
سال به پایان می رسد .برفها و تگرگها به پایان می رسند بالهای دریا به پایان می رسد و من و تو نیز روزی کنار دره های راز آْلود به پایان می رسیم. همیشه نمی توان زایر بهار بود . همیشه نمی توان در صبحگاه شکوفه در موازات آفتاب آواز خواند .همیشه نمی توان بوی کلمات دور دست را شنید . برای چه نشسته ای ؟همیشه نمی توان ایستاد و روی...
-
من و دوستان وبلاگی
یکشنبه 19 اسفندماه سال 1386 20:08
یه شوخی با دوستای وبلاگی .امیدوارم به کسی بر نخوره اول هم از خودم شروع می کنم خودم روزها بعد از خوندن اگهی های استخدام : خودم شبها : اینم شوهر خوش خواب عزیزم : استاد یگانه بزرگ ( من با توام ): گیلاسی خوشحال : دوباره رفته تو اشپز خونه دسته گل به اب داده: یاشار( بید مجنون ): یاشار در زمستان : سحر وروز 23 اسفند : سحر بعد...
-
یک هفته باشکوه !!
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 19:07
فردا آغاز هفته منابع طبیعی است .وقت کردین یه نهالی - برگی - خاری چیزی بکارین بلکه جبران فوج فوج درختای قطوری که از جنگلهای شمال ناپدید میشه رو کرده باشین . همه میتونیم خوشحال باشیم .چه اهمیت داره که وقتی یه بارون تند می باره دست و دل مردم شمال میلرزه که مبادا سیل بیاد . البته سازمان هواشناسی همیشه از چند روز قبل هشدار...
-
باقالی و خانه تکانی و...
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 19:07
دوش همسر عزیز پیامکی بر ما ارسال نموده بودند بدین مضمون : servis saat 8 rah miofte pas… البته شب قبل از آن مارا مطلع ساخته بودند که به حول وقوه الهی شیفت سوم کاری در محل کارشان راه اندازی شده و صد البته به آرامی و ملاطفت که مباد همسر جوانش از دست رواد در دیار غربت از عمق این فا جعه . ما نیز بر این مصیبتی که بر سرمان...
-
صندلی
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 17:46
این sms اومده برام : شیطان پس از شش هزار سال صندلی آسمانیش را از دست داد صندلی های زمینی چقدر معتبرند ؟
-
کیمیاگر
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 15:39
رفته بودم کتابفروشی که کتاب بخرم . سه تا فروشنده داشت . فروشنده اول: من : سلام . کیمیا گر پائولو کوئیلو رو ... همون : من : سه متر اون طرفتر فروشنده دوم داشت با یه مشتری (دختر)صحبت میکرد . . من : فروشنده : آخه من پاشم بیام خونتون بگم چی ؟ بابات بگه کارت چیه . درآمدت چقده چی باید بگم ؟ من : دختره : ....(یادم نیست چی گفت...
-
شانه های تو
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 22:17
گاهی حرفی رو هزار بار می شنوی اما انگار تو سرت نمی ره که نمی ره و گاه با شنیدن یک حرف ساده تا هزار روز تاب میخوری !! همسرم شاعر نیست , نویسنده هم نیست . حتی سعی هم نمیکنه ادای آدمهای عاشق پیشه رو در بیاره . اما گاهی بی هیچ تلاشی میتونه حرفهایی بزنه که میون اونهمه کتابهای شعر و رمانی که خونده بودم نتونسته بودم پیداشون...
-
شیرینی عبادت
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 17:45
یادت میاد اون شبهای امتحان و کنکور . با اون همه خستگی چقدر حرف داشتم باهات . چقدر تکلیف تعیین میکردم برات .انگار تو ازهیچی خبر نداشتی . میدونی که اگه فیزیک زیر 60 بزنم مهندسی خوب قبول نمیشما . ادبیات باید 100 بزنما . خواهش میکنم یه کاری کن این واحد فقط پاس شه . 10 بشم کافیه بیشتر نمی خوام ....موقعیت این شرکت خیلی خوبه...
-
ریا
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 12:15
فکر میکردم اگه یه نظر سنجی بشه که تا حالا دورویی تو کارتون بوده .یا با کسی ریاکارانه رفتار کردین یا نه وگزینه هاش این باشه به ندرت زیاد گاهی وقتها حتما درصد بالایی مون با قاطعیت گزینه اول انتخاب میکنیم .خیلی خوشبینانه که حساب کنیم شاید کسانی هم باشن که گزینه سوم رو انتخاب کنن . وگزینه دوم حتما بادرصد 0 یا کمتر از 10...
-
حس خوب
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 08:54
بالاخره بعد از چهار روز این کیس کامی جونم برگشت ومن دوباره تونستم مجازی بشم . این چند روز بی سیستمی باعث شد چند تا کار مثبت انجام بدم که یه جورایی حس خوبی بهم دادن. یکیش این بود که بعد از چند ماه رفتم سراغ مدادرنگی هام وتصمیم گرفتم که اون پلنگ خوشگله رو بکشم هرچند رسما به غلط کردن افتاده بودم .چون این پلنگ عزیزم خیلی...
-
بغض های پوشالی
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 10:03
چند سال پیش - یکی از شبکه های استانی توی ماه رمضون گزارشی پخش کرد از یه خانواده که تو مرده شور خونه متروک یه قبرستون زندگی میکردن . پنجره اتاقشون نه تنها شیشه نداشت دریغ از دو متر نایلون ناقابل که جلوی اون باد سرد زمستونی رو بگیره. موشها انگشت سالمی برای بچه ها نذاشته بودن .نمی دونم اون بچه ها شبها درکنار موشها وسط...
-
هدیه
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 17:16
در طول این یک سال واندی که از ازدواج میمونمون میگذره شوهرمون چند بار گفتن بیا بریم یه سیمکارت بگیر .من هم که می خواستم عقده کار پیدا نکردنمونو به همه چی ربط بدم میگفتم من که همیشه به این خونه چسبیدم سیمکارت میخوام چیکار. بالاخره ایشون طی یه اتفاقی به این نتیجه رسیدن که لازمه وبه عنوان هدیه سالگرد ازدواج یک عدد فیش...
-
حرفهای ...
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 14:04
همیشه حرفهایی هست برای نگفتن . حرفهایی که شاید ج رات گفتنشان را نداری حتی وقتی موجودی مجازی می شوی توی این دنیای مجازی . حرفهایی که هیچ کسی نمیفهمد ویا شاید نمی خواهد که بفهمد. چیز هایی که دلت می خواهد حتی به خدا هم نگویی وبماند همین جا , همین گوشه دلت . بین تو ودلت فقط . هرچند او بین تو ودلت ایستاده است و شاید خوب...
-
مرد کوچک
جمعه 7 دیماه سال 1386 14:29
دیشب تولد داداش کوچولوم بود . من کلاس اول بودم. اون هفته بعدازظهری بودیم که نزدیکیهای ظهر مامان وداداشی از بیمارستان اومدن . دلم نمی خواست اون روز برم مدرسه .می خواستم پیش نی نی کوچولومون بمونم .بس که ناز وتپلی بود .اما این مامان بزرگ خدابیامرزم نذاشت .گفت وچه جان(همون بچه به زبون شمالی که تکیه کلام مادربزرگم بود) برو...
-
دزدان بامرام
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 13:13
دیروز توی کلاس نقاشی یکی از خانمها درباره دزدیده شدن دختر همسایه شون تعریف می کرد.اینکه کلاس لحظاتی دچار سکوت و تاثر شد وباب سخن فرسایی در مقوله معرفت جنس مرد باز شد و ... بماند. میگفت :شب نیمه شعبان که تو خیابون شیرینی و شربت می دادن یه خانمی هم به این دختر شربت تعارف کرده بود . اون بیچاره که بختش برگشته بود شربتو...
-
هوس
شنبه 1 دیماه سال 1386 16:56
تو اتاق پشت کامپیوتر نشسته بودم. دیدم شوهری عصا زنان داره میاد. رفت تو اون اتاق خواب بعدش اومد پیش من . می گم تا میام اون ور سرتو میکنی تو کتابات منم تلویزیونو خاموش میکنم میام اینور حالا اومدی چیکار اینجا.میگه اینهمه زحمت کشیدم اومدم عید و بهت تبریک بگم .بعدم میگه بفرما اینم عیدیت بابت این عیدو وزحمتهای این چند روزتو...
-
در راهروهای بیمارستان
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 08:03
پای شوهری رفته تو گچ . پنج شنبه رفته بود فوتبال که این طور شد.جمعه با هزار مصیبت یه بیمارستان پیدا کردیم که ارتوپد داشته باشه . بیمارستان دولتی و اونم روز جمعه…. . در همینجا از پزشکان شایسته اون بیمارستان کمال تشکردارم که با تشخیص مزخرفشون۳روز گچ گیری رو به تاخیر انداختند و در حالی که الان شوهری با گچ هم نباید روی اون...
-
جمعه غیر تعطیل
شنبه 24 آذرماه سال 1386 10:43
شب جمعه بود.سیمای محترم یکی از آن کلیپهای تکراری اش را پخش می کند برای عرض ارادت به آقا مثلا.لابد وظیفه اش همین قدر است فقط !! وقتی دارم بین شبکه چرخی می زنم وچشمم به این کلیپ می افتدچند لحظه صبر می کنم و کمی حالی به حالی میشوم وشاید من هم وظیفه ام همین قدر است فقط!! نمی دانم چرا وقتی بچه بودیم فقط به ما یاد داده...
-
۱- تنها در خانه
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 08:27
داره بارون می باره .بوی خاک دراومده.شبه. امشب شوهری نمیاد .خونه مامانم ایناو..اینا هم که نداریم.من تنهام پس .سرم درد میکنه چقدر .نمی دونم این دیگه چجور مرضی صحیح وسالم می خوابی پامیشی میبینی این سره داره میترکه.این اتاق چرا اینقده سرده؟همسایه بالایی که شوهرش رفته ماموریت گفته برم پیششون ولی حوصله ندارم .میخوام خونه...
-
بدون عنوان
جمعه 16 آذرماه سال 1386 19:34
سلام من شمیم هستم ۲۶ ساله .لیسانس .اهل سرزمینهای سبز شمالی وساکن سرزمینهای جنوبی .تابستان ۸۵ ازدواج کردم وبه همراه همسرم راهی شیراز شدیم . از نوجوانی برای خودم چیزهایی می نوشتم که همه تلاشهایم برای پنهان ماندنشان گاهی خواهری به گنجینه خاطراتم دستبرد میزد . از چند وقت پیش ها وبلاگ خوانی را شروع کردم .از چند هفته قبل هم...